آخرین مصاحبه سلطانعلی میرزا قاجار

یک زمانی صحبت از این بود که بعد از جنگ، بعد از شهریور 1320 که خلاء قدرتی بوجود آمده بود، صحبت از این شده بود که گویا مثلا سلطان حمید میرزا، پسر محمدحسن میرزا، را ممکن است دوباره بشود به سلطنت رساند. تا چه اندازه این صحبت ها درست است؟

والله همه این موضوع را می گویند و باید صحیح باشد. اما بدبختانه سلطان حمید میرزا در آن زمان فارسی صحبت نمی کرد و این اشکال خیلی بزرگی بود. برای اینکه او را در سن 11 سالگی 12 سالگی به انگلیس به مدرسه شبانه روزی فرستاده بودند. آنجا مانده بود و ترکی و فارسی را که در بچگی خوب صحبت می کرد از یاد برده بود. و در آن زمان فقط انگلیسی و فرانسه صحبت می کرد.

شما خودتان آقای قاجار، شما در بیروت متولد شدید. 18 ماهه بودید که به پاریس آمدید. با این حال فارسی خیلی سلیس و خوب صحبت می کنید، این یک. دوم اینکه همه جا می گویید که به ایران عشق می ورزید. این علاقه با ایران از کجا بوجود آمده است؟ یعنی با علم به اینکه شما اصلا در ایران نبوده اید.

والله من در خانواده ای به دنیا آمده ام و زندگی کرده ام که همیشه خیلی به ایران علاقه داشتند و همیشه خودشان را ایرانی می شمردند. و من چون فارسی را نسبتا خوب صحبت می کنم، این به قدرت فهم و پیش بینی مادربزرگم، مرحومه ملک جهان، بود. با این که من در فرانسه بودم، او نگذاشت تا 7 سالگی من فرانسه حرف بزنم و فقط با من فارسی صحبت می کرد.

قاعدتا با هم زندگی می کردید.

بله. باغ بزرگی در سنت کروز داشت و خدمتگزاران ایرانی داشت و در آن محیط همه فارسی صحبت می کردند. در آن محیط نسبتا بسته هیچکس فرانسوی صحبت نمی کرد. برای همین وقتی من وارد مدرسه شدم اصلا یک لغت فرانسوی بلد نبودم و در مدرسه یاد گرفتم.

آنوقت علاقه شما به ایران هم از همانجا نشات می گیرد؟

سرچشمه اش از آنجا بود. و بعد از مادربزرگم، پدرم خیلی به ایران علاقمند بود و همیشه از ایران صحبت می کرد و همیشه خودش را ایرانی می شمرد. هیچوقت ما خودمان را فرنگی نشمرده ایم.

شما به ایران مسافرت می کنید؟

بله. مسافرت می کنم.

مرتب؟

مرتب.

شما گذرنامه ایرانی دارید؟

گذرنامه ایرانی دارم.

یعنی گذرنامه کشور دیگری را ندارید؟

نه. گذرنامه کشور دیگری را ندارم.

یعنی نخواستید؟

والله وقتی من 18 سالم بود و در فرانسه درس می خواندم و در کلاس های آخر دوره متوسط بودم، یک استاد خیلی خوبی داشتم، که استاد فلسفه بود. یک روز آمد من را دید و گفت تو بکلی فرانسوی هستی، فرهنگ فرانسوی داری، بیا حالا که 18 ساله هستی، آنموقع ما در 18 سالگی می توانستیم انتخاب بکنیم، بیا ملیت فرانسوی بگیر و اصلا ایران برای تو معنایی ندارد. من که رفتم و این موضوع را به پدرم گفتم، گفت این استاد بیخود این حرف را زده و حق ندارد این حرف را بزند، و من می آیم آنجا و معترض می شوم و اگر ادامه بدهد حتی حاضرم که به او توهین بکنم، شما ایرانی هستید و باید همیشه ایرانی بمانید. و از آن موقع من حرف پدرم در ذهنم ماند و خب همیشه ایرانی ماندم.

خوب بهرحال شما قاجارها اصلشان ترک است.

ترکند.

ترکی هم صحبت می کنید؟

بدبختانه، نه.

ولی در خانواده صحبت می شد، در آن زمان؟

در زمانی که من بودم، مادربزرگم ترکی صحبت نمی کرد و ما فقط فارسی صحبت می کردیم. من در بچگی ترکی کمتر شنیدم. بعضی از خدمتگزاران خب ترک بودند، یعنی از آذربایجان بودند و با هم ترکی صحبت می کردند، اما خب یک اقلیت کوچکی بودند.

شما در جایی گفته اید که در زمان ناصرالدین شاه یک نوع رنسانس در ایران بوجود آمده بود. منظورتان چیست؟ می توانید توضیح بدهید.

رنسانس ادبی و هنری، دیگر. در دوران قاجاریه آزادی قلم و آزادی فکر بود. در زمان صفویه خب این موضوع نسبتا سخت تر بود، اما در زمان قاجاریه شعرای خیلی مهمی بوجود آمدند، نویسنده های مهمی بوجود آمدند، نقاشی. همه هنرها ترقی فوق العاده ای کردند، و می شود گفت آخرین فرم فرهنگ که واقعا ایرانی باشد مال فرهنگ دوره قاجاریه است، برای همین رنسانس است، دیگر. در قرن 18 ایران بکلی اینقدر بلبشو شده بود، که بکلی این موضوع از بین رفته بود.

یعنی چرا فکر می کنید این تحول در ایران در آن زمان بوجود آمد؟ به دلیل اینکه ناصرالدین شاه می خواست یا جامعه بهرحال می خواست؟

من فکر می کنم چون وقتی آمدند و مقداری آرامش به ایران برگشت، هنری که در ایران بود و در ایرانی ها بود توانست نمایان شود. خود شاهان قاجار به هنر و به ادب خیلی علاقه داشتند. خب فتحعلی شاه شاعر بود، ناصرالدین شاه شعر گفته بود و طراحی می کرد. خودشان خیلی علاقمند بودند و بقول اروپایی ها مسن های خوبی داشتند، برای هنر پول خرج می کردند و این امکاناتی که در ایران بود و کمکی که خب دستگاه حکومتی می کرد، دلیل شد که یکدفعه هنر ایرانی در این محیط از نو زنده شود.

نقش آدم هایی مثل امیرکبیر چه بود، به نظر شما؟

امیرکبیر که می دانید جد من هم است. امیرکبیر آدم خیلی فهمیده ای بود، آدم خیلی باقدرتی بود. آدمی بود که خیلی کار کرد و می خواست بکند. اما شاید یک کمی تند بود، یعنی تندرو بود. در مملکت ایران هیچوقت نباید زیادی سریع جلو رفت. اگر آدم سریع جلو برود به اشکالات برمی خورد.

در مورد مرگ امیرکبیر در خانواده شما چه می گفتند، دقیقا؟ روایت قاجارها از مرگ امیرکبیر چیست؟

می گفتند خب ناصرالدین شاه را گول زده بودند، و ناصرالدین شاه وقتی حکم مرگش را صادر کرده بود از این پشیمان می شود و بعد از آن یک پیغام دیگر تهیه می کند و می فرستد اما درباریان نگذاشتند که آن پیغام دوم بموقع برسد. و خب همیشه از این موضوع متاسف بود.

از روزهای آخر زندگی احمدشاه چه می دانید؟ چه شنیده اید؟ یعنی اصولا مریضی احمدشاه چه بود؟ به چه دلیلی در سن جوانی فوت کرد؟

احمدشاه که می دانید یک موقعی خیلی چاق شده بود و همان موقع بود که در سال 1919 به اروپا آمد و آن مسافرت به انگستان را کرد، خودش متوجه شد این چاقی در سنی که دارد جنبه خوبی ندارد. و فوری خودش را لاغر کرد، خیلی شدید خودش را لاغر کرد و با فشار خودش را لاغر کرد، وجودش ضعیف شد. بعد از این هم خب که قاجاریه منقرض شده بود، چون صدمه زیادی کشید و استرس زیادی احساس کرد، فکر می کنم این دلیل شد که ناخوش شد، دیگر.

زندگی و اموراتش چطور می گذشت؟ یعنی شما گفتید که در هتل مانده بود.

در هتل مانده بود. هیچوقت خانه نگرفت.

آنوقت امکانات مالی احمدشاه در آن موقع از کجا تامین می شد؟

احمدشاه مردی بود خیلی فهمیده و خیلی دوربین. در زمانی که سلطنت می کرد یک مقداری از درآمدی که به او داده می شد، از آن زمان به اروپا فرستاده بود و در بانک های اروپا سرمایه گذاری کرده بود. وقتی هم که منقرض شد یک مقداری ثروت در بانک های اروپایی داشت که به زندگیش کمک می کرد.

حالا احمدشاه در پاریس بود، محمدعلی شاه به روسیه آن زمان رفت، که البته درواقع به اوکراین رفت که آن زمان بخشی از روسیه بود. این رابطه محمدعلی شاه و روس ها چطور بود؟

والله در این باره خیلی حرف گفته شده. محمدعلی شاه چون مدت های زیادی در تبریز زندگی کرده بود، با نماینده های روسی ظاهرا ارتباط خوبی داشت و می نشستند و حرف می زدند. با نماینده های انگلیس آنقدر میانه نداشت. یعنی احساس خودی که روس ها با ایرانی ها می کردند، انگلیس ها آن زمان در تبریز با محمدعلی شاه نمی کردند.

محمدعلی شاه فکر می کرد که ارتباط خوب با روسیه کمکی برای او در حکومتش است. بعد از آن خب زود متوجه شد که روس ها به او خیانت کردند و اصلا یکی از سبب های انقراض او روس ها بودند، و با روس ها در آخرعمری خوب نبود. و نامه هایی از او هست که نشان می دهد چقدر که نسبت به روس ها بد فکر می کرد.

یعنی در چه زمینه ای فکر می کرد، یعنی با روس ها درافتاده بود، یعنی نظرش در مورد روس ها عوض شده بود؟

متوجه شد که آنزمان که دیگر مثلا روس ها می گفتند به او کمک می کنند در واقع با انگلیس ها ساخته بودند و از زیر پایه سلطنتش را زدند.

آنوقت در اوکراین که بود، یا روسیه آن زمان، در کجا بود، یعنی در کدام قسمت بود؟

اول که به شهر اودسا رفتند، یک کاخی بود که امپراطور روسیه در اختیار آنها گذاشتند. یک سال دو سال آنجا زندگی کردند، بعد از اینکه ملک جهان خانم متمولی بود، یک قصر و یک باغ بزرگی در اودسا خرید و آن باغ را به فرم ایرانی درست کردند، یعنی با کاخ های کوچک در آن باغ، که آن باغ هنوز هم الان هست. آنموقع از سال 1912 تا سال 1919 که انقلاب به اودسا رسید در آن باغ زندگی کرد، و خانه شخصی ملک جهان بود.

شما صحبت از این کردید که در دوران پهلوی رفتار خانواده پهلوی یا بهرحال حکومت پهلوی ها نسبت به قاجارها خیلی خوب نبود. در جمهوری اسلامی ایران چطور؟ آن باقیمانده های قاجار یا خودتان که مسافرت می کنید رفتارشان با شما چطور است؟

شخصا رفتارشان خوب است. اما خب از اینکه از نظر تاریخ موضوع باید روشن شود، کمکی نکرده اند. اما خب شخصا رفتارشان خوب است


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



برچسب‌ها:


تاريخ : 24 / 3 / 1391برچسب:, | 10:22 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |